در سوگ جانهایی که کرونا گرفت…
خلاصه خبر : وقتی به خاکش میسپردیم، هیچکس را نداشتیم؛ تنها گریه کردیم، تنها اشک ریختیم؛ دلمان میخواست کسی بود؛ ما بودیم، تنهای تنها…
به گزارش حامیان hse کرونا جهان را به خود مشغول کرده، بسیاری از قوانین و مناسبات، روابط و ساز و کارهای تاریخی و مُسلم دنیایمان را تغییر داده، چیزهایی را از انسان گرفته که هیچگاه فکرش را نمیکرد؛ لحظهای بیدغدغه کنار خانوادههایمان بودن، در آغوش کشیدن و بوسیدن عزیزانمان، سفر رفتن، کار کردن، عروسی و عزایمان را و…؛ اما شاید هنوز بسیاری از مردم خطر کرونا را باور نکردهاند، شاید هنوز کرونا یا حداقل ترس از آن را لمس نکردهاند، اما این روزها هستند کسانی که با همه وجود درد کشیدهاند، از کرونا زخم خوردهاند، اشک ریختهاند و تنها ماندهاند.
روزهای اولی که کرونا وارد کشورمان شد، هیچکس فکرش را نمیکرد که قرار است چه عزیزانی از دست بروند، پزشکان و پرستاران به صحنه آمدند، با وجود کمبود امکانات و تجهیزات حفاظتی ایستادند، اما هرگز تصور نمیکردند که این بیماری اینچنین بتازد و برخی همقطارانشان در برابر آن بر خاک افتند، اما تنها طی چند هفته کرونا یکی یکی جان مردم را گرفت، جان پزشک و پرستار و بهیار و … را هم. پزشکان، پرستاران و کادر بهداشت و درمانی که حتی بدون خداحافظی از خانوادههایشان، بدون آخرین حرف، آخرین نگاه، آخرین دیدار با عزیزانشان جان باختند؛ دلتنگیهایشان را به خاک سپردند تا کرونا پشت مردم را به خاک نسپارد، تا کرونا پیروز نشود.
کادر بهداشت و درمان روی سوگندشان برای نجات جان مردم ایستادند، از خانوادههایشان، عشقهایشان، زندگیشان و جانشان گذشتند، ماندند تا کرونا نتواند مردم را به زانو درآورد و حالا ۱۱۰ شهید مدافع سلامت نامشان جاودان شد، آنها رفتند، اما این روزها خانوادههایشان تنها ماندهاند، تنهایی بیش از درد مرگ عزیزان آزارشان میدهد، وقتی از تنهاییشان حرف میزنند، بغض بر گلویشان چنگ میزند و اشکهایشان سرازیر میشود. آنها حتی نتوانستند بر مزار عزیزانشان بنشینند و سوگواری کنند.
تنها خواستهشان این است که این کرونای لعنتی تمام شود، تمام شود تا دوباره بتوانیم یکدیگر را بغل کنیم، تمام شود تا خانواده کروناییها دیگر تنها نمانند. این حرف مشترک همه خانوادههایی است که عزیز جان بر کفشان، در بخشهای کروناییها در بیمارستانها، بیمارداری میکردند. پزشک، پرستار، بهیار، تکنیسین اورژانس و… همه و همه دست از جان شسته، بدون کوچکترین چشمداشت در برابر بیماری ناشناخته قد برافراشتند و در این مسیر عاشقانه جان باختند.
در یک روز مادر و پدرم را از دست دادم
شهید احمد داستانی،۴۰ سال در بیمارستان بقیهالله در بخش اورژانس خدمت کرد. پرستار بود، بازنشسته شده بود، با ۵۵ سال سن. کرونا که آمد، به گفته پسرش احساس وظیفه کرد و سر کار حاضر شد. اصرار خانواده هم بیفایده بود، هرچقدر گفتند “پدر نرو”، اما گوشش بدهکار نبود.
پسر شهید احمد داستانی به ایسنا میگوید: پدرم ۴۰ سال در این بیمارستان خدمت کرد و تا سه روز قبل از اینکه در بیمارستان بستری شود و از دنیا برود، شیفت کاری داشت. بعد هم ما را تنها گذاشت و به آرزویش که شهادت بود، رسید.
او میگوید: پدر من بازنشسته بود و میتوانست نرود، اما احساس وظیفه میکرد و به خاطر تعهدی که داده بود، با ۵۵ سال سن، سرکار حاضر شد. شیفتهای کاریاش به صورت دو روز یکبار و یا سه روز یکبار بود. او مبتلا شد و بعد هم مادرم درگیر کووید-۱۹ شد. پدر و مادرم را در یک روز از دست دادم.
عکس شهید مدافع سلامت احمد داستانی در دستان پسرش